سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مادر

چهارشنبه 88/8/6 9:41 عصر| جبهه، جنگ، درگیری | نظر

درتیر ماه 61 برای دومین بار عازم جبهه شدم در پادگان امام حسین (ع) شیراز از میان نفرات تعدادی را جهت عملیات خاص انتخاب می کردند با اینکه تنها 16 سال داشتم به سختی خودم را میان نفرات برگزیده جا کردم پس از طی آموزشهای سخت و فشرده بمدت 45 روز در پادگان امام علی (ع)نسبت به عملیات توجیه شدیم من با تجربه دوره قبل جبهه بعنوان بیسیم چی گردان انتخاب شدم فرمانده گردان برادر نکوئی بود منطقه ای که باید عملیات میکردیم فیروزآباد استان فارس بر علیه خان های آن منطقه (خسرو خان ،ناصر خان ، محمد خان)بود که خون مردم منطقه را در شیشه کرده بودند . قصد ندارم جزئیات عملیات را تشریح کنم هدف موضوع متن(مادر) است اما ناچارم کمی توضیح دهم

صبح پس از نماز عملیات شروع شد اما بعلت تسلط آنها بر منطقه مارا در همان مرحله اول زمین گیر کردنند من با بیسیم77 prc وآن انتن میله ای 12 تیکه ای از میان نفرات خیلی شاخص بودم وهدفی خوب بشمار می آمدم از تمام اطراف تیر به سمتم می آمد همانطور که زمین گیر شده بودم تمام اطرافم گلوله به زمین میخورد اما به خودم اصابت نمیکرد در حیران بودم که چرا؟!!مثل این بود که حبابی اطرافم را گرفته و مانع از اصابت تیرها میشد راستش را بخواهید در آن سن وسال خیلی علاقه مند بودم مجروح بشوم .

در این زمان تیری از پشت شلوارم عبورکرد گرمی مرمی را حس کردم اما خبری از خون نبود !! با ادامه عملیات و مجروح شدن فرمانده گردان ( جریان آن مفصل است )خودم را به نزدیک نیروها رسانده تا دستورات جدید را اطلاع دهم تیرهای دشمن امان نمیداد همان حباب هنوز مانع از اصابت تیرها میگردید روز اول بدون نتیجه به پایان رسید

فردا با قدرت بیشتر و هوشیارتر کار دنبال شد و منطقه از وجود آنان پاکسازی شد در بازگشت به منزل مادرم خیلی نسبت به قبل فرق کرده بود خیلی تحویلم گرفت ماچ و بوسه و قربون صدقه او نسبت به قبل خیلی متفاوت بود وضعیت حالم را پرسید گفتم متأسفانه سالمم خداراشکرکرد محل تیررامشاهده کردیم تنها تیر از یک طرف شلوار داخل شده بود وازطرف دیگرخارج شده بودکمی پوست پایم سوخته بودودرشلوارم دو سوراخ بوجود آمده بودمادرم تمام این مدت پی در پی خدارا شکر میکرداین حرکات مادرم تعجب مرا جلب کرده بود موضوع حرکات ایشان را سوال کردم

مادم گفت: در زمان کودکی خیلی اذیت میکردی ازروی عصبانیت نی شکونی به وسط شکمت گرفتم که سیاه کردازخداوند خواسته بودم ایندفعه ترا سالم برگرداند تا پس ازحلال بودی وبخشش من ترابخدابسپارم وهرچه صلاح اوست انجام گیرد.!!!

این مادرکیست که این همه قدرت دارد فرزندش راازمیدان جنگ سالم برمی گرداندتنها برای یک حلالیت آن هم بدون در نظرگرفتن زحمات شبانه روزی خودش،او قدرت تغییرهر چیزی برای فرزندش را دارد،او درپیشگاه خداوندجایگاه خاصی داردبیائیم به زحمات او و کوتاهی خودمان کمی توجه کنیم.

خداوندا ماکه توان جبران زحمات اورانداریم توخودباپاداش دنیوی واجراخروی جبران نما وعمرپربرکت اوراباسلامت، بیشتروبیشترکن و سایه اش برسرمان مستدام دار.آمین